نمایشگر دسته ای مطالب
شعرا و 175 شهید غواص
شعرا و 175 شهید غواص
نفیسه سادات موسوی:
نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است قصههایی عمیق و پراحساس
قصههایی پر از فداکاری قصههایی عجیب، اما خاص
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم زیرِ پاکوبههای اسماعیل
قصۀ نیل و حضرت موسی قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس توی بطن نهنگ، در دریا
یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر بر سرِ مردمِ نمک نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا بستنِ آب روی وارثِ آن
کربلا بود و یک حرم، تشنه کربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانههای آب و جنون قصۀ تازهای اضافه شده :
قصۀ بیست و هفت سالهای از صد و هفتاد و پنج تا غواص…
یاحاکاشانى
بهم گفتن گلتُ آب برده،دیگه تنها شدى برا همیشه
کسى که دلشو زده به دریا،به این راحتیا پیدا نمیشه
بهم گفتن گلتُ آب برده،کسى از جاىِ اون خبر نداره
دیگه باید بشینى تا یه روزى،که دریا پرپرش رو پس بیاره
حالا میگن تورو با دسته بسته،تورو زنده زنده خاک کردن
نمیدونى که مادر چى کشیدم،منو با این خبر هلاک کردن
بگو اون لحظه که پراتُ بستن،چرا مادر منو صدا نکردى
تویى که قصد برنگشتن نداشتى،تو که پشت سرتُ نگا نکردى
بگو تا داغِ تازم تازه تر شه،بهت لحظه آخر آب دادن؟
آخه مادر براىِ تو بمیره،که اینجورى تو رو عذاب دادن
برا عکسات رو پام لالایى خوندم،شباى بى کسى و بى قرارى
کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟بمیرم تو مگه مادر ندارى؟
بهم برخورده مادر،بغض دارم،قسم خوردم دیگه دریا نمیرم
قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو،منم با دستاىِ بسته بمیرم
پُره حرفم پُره دردم عزیزم،ولى آغوش من امنِ هنوزم
بذار دستاتُ وا کنم عزیزم،تو آغوشِ تو راحت تر بسوزم
وحید یامینپور نیز مانند بسیاری از فعالان فرهنگی در شبکه اجتماعیاش سرودهای تقدیمی را برای 175 شهید غواص منتشر کرده است. متن این شعر در ادامه میآید:
کجاست مرد دلیری که نیل بشکافد حجاب توطئه را با دلیل بشکافد
همان که فاتح نیل و نهنگ اروندست همان که بر سر پیمان عشق پابند است
خوش آمدید که در شهر ما هوا پس بود که در نبود شما آشیان کرکس بود
به انتظار تو از کربلای چار، دچار به خاطرات تو یک عمر آزگار دچار
تن سلامت تو زیر خاک، یک راز است و دست بسته تو مثل بال پرواز است
بیا و یک تنه تحریم عشق را بشکن بیا و حلقه تنگ دمشق را بشکن
بیا و معنی دستان بسته افشا کن بیا و غائلهای پرخروش برپا کن
به همین مناسبت حمید نظردنیوی از شاعران جوان، شعری را سروده است که در ادامه میخوانید:
می آمدی و از تو بجز استخوان نبود جز یک طناب روی دو دستت نشان نبود
از این مصیبتی که به تابوتتان نشست دوش تمام مردم ما را توان نبود
رفتی و باد بوی تو را سوی ما کشاند از کاروان بجز جرس کاروان نبود
تا روز حشر العماره زچشمان من فتاد این نقشه کاش روی زمین این زمان نبود
با گریه دستهای تو را باز میکنیم ما را جز اشک هیچ به چشمانمان نبود
کاش آسمان زمرگ پرستو به سر زند کاش این زمین ز داغ شما پیرهن درد
کاش استخوان آمده این نوحه بشنود ماداغ دار روی شماییم الی الابد